رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندشما را چه گنه بود؟ خطا کرد کمندش !با آن همه دلداده، دلش بسته ما شدای من به فدای دل دیوانه پسندش!نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟ترسم رسد از دیدۀ بدخواه , گزندش !شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شدآمیخت به هم تا صف مژگان بلندشدر پرتو لبخند، رُخش ، وَه، چه فریباست !چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندشگر باد بیارامد وُ گر موج نخیزددل نیز شکیبد؛ مخراشید به پندش !
سیمین طلب بوسه یی از لعل لبی داشتترسم که به نقد دل و جانی ندهندش + نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 22:4 توسط حبیب ماهرخ/habib mahrokh | به وبلاگ حبیب ماهرخ خوش آمدید...
ادامه مطلبما را در سایت به وبلاگ حبیب ماهرخ خوش آمدید دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mahrokh1392 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:19